tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image ریبــــــــــــــوار

مادر

"دلـم"
بهــانه ی "تـــو" را دارد!
تــــو می دانــی بهانه چیست؟!
بهــانه...
همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد...
بهــانه ...

همان است که روزها میـان انبـوهی از آدم ها،

چشمانم را پـــی تو می گرداند.
بهــــانه...
همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت"
من صبورم اما
این دل دیوانه، صبر می داند چیست !!؟؟


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: در سوگم مادرم سمیه رحیم زاده

تاريخ : شنبه 13 مرداد 1397 | 14:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
بهارم دختر خوشکلم

بی شک قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب  کوچک تو ست

چراکه تو یادگار مهربانترین  وپاک ترین ومعصوم ترین ومظلومترین فرشته آسمانی هستی❤️

اینک در طوفان غضب ناک غم  جانفرسای فراق مادرت  ازنگاه معصومانه وغمناکت سبد سبدسیب می چینیم

وقد کشیدنت را نفس می کشیم وراه رفتنت را در دنیای بی وفای امروزی سر می کشیم

تا که خانم شدنت را در آغوش بکشیم وجانشین  خلف وشایسته مادر جوانمرگ بلکه عزیز ترین مادر ومعلم دنیا شوی



بهــــــــــــــارم

روزی که به دنیا آمدی نمی دانستی که یک سال بعد از تولدت « سالهای سال» آرامش گر دلهای کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیبا تر خواهد بود

عزیزدلم خداوند همیشه حافظ ونگهدار تو باشد

جاده زندگیت همیشه هموار باشد

مزرعه زندگیت سرشارازموفقیت وشادکامی بوده وعمرت طولانی باشد

عمرت افزون وعاقبت وعاقبت بخیری بهره ی زندگیت باد

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا

تاريخ : یک شنبه 3 تير 1397 | 12:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
دلم خوابی میخواهد از جنس خواب های ابدی....

از آن خواب هایی که هیچ معجزه ای بیدارش نکند...

ازآن خواب هایی که مرا به اغوش خدا کشاند...



خدایا....

اشک هایم را ببین ...

خدایا عزیزانم را  در حالی که

در عنفوان جوانی بودند

با هزاران آرزو بردی

اینک

مرا به اغوشت دعوت نمیکنی؟
نمیخواهم بی دعوت بیایم..
 

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: خدایا اشک هایم را ببین

تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 | 12:12 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

دلم برایت تنگ شده !
چقدر دلتنگ حضورت هستم
می خواهم آنقدراشک بریزم
تاغبارغمت ازقلبم تمیز شود
هرلحظه وهرجا میروم حس
نگاهت بامن است

نه ماه بدون توگذشت هنوز باورم نمیشه که نیستی
نه ماه است که طنین صدای گرمت درفضای خانه ما ن نمی پیچد
وناباورانه جای خالیت رانگاه میکنم
وبه آستانه درچشم دوخته ام اما افسوس که
دیگر سعادت دیدارت رانخواهم داشت
اما امروز روزمعلم است وجای توخالی
روزت مبارک معلم مهربانم

                                                                            با قلم: خدیجه رحیم زاده

 


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه جان روز معلم است وتو نیستی

تاريخ : چهار شنبه 12 ارديبهشت 1397 | 15:13 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻣﺮﮒﺩﺍﺭﺩ .
ﺗﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺳﺒﺰﻩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﻦ ﻋﮑﺲ ﺯﻟﻒ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ
ﺳﺎﻋﺖ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﮐﻮﮎ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ



ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ
ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﯾﻌﻨﯽ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﮐﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻣﺸﺎﻥ
ﺷﻤﻊ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻦ ﻋﻤﺮ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮﺳﺖ
ﺁﯾﻨﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﻦ ﺭﺥ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺁﻥ ﺭﺍﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻬﺎﺭ  ﺑﯽ ﺑﻬﺎﺭ
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ  ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ

برچسب‌ها: بیاد سمیه , بی تو هیچ پاییزی بهار نمی شود

تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1397 | 16:33 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

ﺑﺎﺯ ﺑﻮﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ
ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ تو
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻬﺎﺭ
ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺩﺍﺭم
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ



ﺭﻧﮓ ﻣﺮﮒ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﻮﯼ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯿﺎﯾﯽ
‏ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯾﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﻤﺎﻧﺪ


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: به یاد سمیه رحیم زادهبهار بی تو

تاريخ : شنبه 4 فروردين 1397 | 11:3 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
خواهرعزیزآن ضربه ای که برجسم تو زد دست اجل
ضربه ای بود که شد باعث فقدانی من
یوسفا گرگ اجل آمد و در آن شب تار
مرگ تو افتاده در این چاه کنعانی من
سربه سر بار ادب بودی و درخاک شدی
خاک شد خانه ی تو ای گل شمعدانی من
بی خبربودم زمرگت لیک قضا میدانست
 چون هوادارش شدی خندیدبه نادانی من
آن که در عالم برزخ سرو سامانت بداد
 کاش میگفت یک کلام درگوش سندانی من

برسرخاک تو دیدم، چه نوشتند ای خواهر
 آه از این چاره نویس و خط پیشانی من
رفتی وازداغ توشد تیره دو چشمم اشکبار
 بی توروزم گشته شب دیده‌ی نورانی من
بی تو دائم می کشد از دل فغان و ناله ها
یک شب بیاخوابم عزیز از بهرمهمانی من
چهره ی خود می کنم پنهان ز انظارعموم
تا نبینند و نخوانند خط به پیشانی من
دهرچون من دیده است افتاده برخاک سیاه 
نیست تفاوت بهر او ، سر به گریبانی من
چون به حق واصل شدی دیگرغمی نیست ترا
تو چه دانی از غم و این درد حیرانی من
بلبل خوش لحن و آواز در کدام باغ شدی
 که برفتی از قفس، ای مرغ آسمانی من
من که قدر و شان تو ورد زبانم کرده ام
 از چه مفقود شدی ای گوهر کانی من
من که آب تو نهال از اشک دیده ریخته ام
 شاخ و برگ تو چه شد، لاله‌ی نعمانی من
دائما من می سرودم از برایت چند غزل
 پس چرا گوش نکنی تو مرثیه خوانی من
تاقیامت آیت ازداغت جگرخون شده زار
 بعد تو روزم شده شب ای گل فانی من       
                                                                                          ارسال توسط آیت رحیم زاده در فراق خواهر

موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: بیاد سمیه رحیم زاده

تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1396 | 11:25 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
رفتن سمیـــه
رفتن تو یک حادثه بود
حادثه ای عظیم که هنوزعلتش را آسمان نفهمیده و می بارد از فراغت
حادثه رفتن تو دل دریا را خون کرد
دل کوه را شکست آبی آسمان را سیاه پوش و داغدار کرد
و ساحل هنوز رنگ آرامش به خود ندیده
درست از وقتی حادثه رفتن توبه وقوع پیوست
همه چیز بهم ریخت کار دنیاست دیگرتو حتی دنیا را هم دیوانه خودت کردی
تاچه رسد به من ........


رفتنت چه زود وناباورانه بود خواهرم
آن ارابه ی مرگ  در آن صبح تابستان که خورشید اندک اندک از
پشت کوه بیستون بالا می آمد تا نوید روزی دیگر برایت دهد
با سرعتی دیوانه وار و نامعقول بر پهنه ی جاده ای نه چندان بد
ونه چندان دور ونه چندان نا آشنا تورا برای همیشه از ما گرفت
تو که به زیارت ثامن الحجج رفته بودی .
اندکی درنگ می کردی تا حداقل خورشید طلوع می کرد.
چرا زود وچرا زود؟

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: رفتن سمیـــهسمیه رحیم زاده

تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1396 | 13:10 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
شب از نیمه می گذرد
و من از خود

تا در عبور قدم هایم،
یادت را
که همچون صلیبی
بر سینه ی تنهایی ام آویخته شده، ببینم!


خواب ها اما می رقصند
بر گردِ چشمان مضطربم
و اوهامِ وحشی حاصل از تراوش کابوس ها
پریشانی را
به ذهنم تزریق می کنند
و من در قدم رو های خیال
بسانِ برگی در حرکتم
پوچ
بی وزن

موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: یاد سمیه رحیم زاده، یاد خواهرم

تاريخ : جمعه 8 دی 1396 | 10:9 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
تا کی در انتظار گذاری به زاری ام؟

باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاری ام


دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز


جان سوز بود شرح سیه روزگاری ام




بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود


دیشب که ساز داشت سر سازگاری ام


شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد


چشمی نماند شاهد شب زنده داری ام


طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست


ماند به شیر شیوه ی وحشی شکاری ام


شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز


تا زنده ام بس است همین شرمساری ام


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: سمیــــــــــــــــــــه، فراق سمیــــــــــــــــــــه)، سوز غمشرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز

تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 | 10:50 | نویسنده : نبی رحیم زاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.