مسافرهای بی بازگشت من دلم به وسعت آسمانها برایتان تنگ است وچقدر از
تابستان وپاییزش نفرت دارم اگر دست من بودمرداد ومهر ماه را ازتقویم حذف میکردم
چراکه عزیزانم را ازمن گرفت چقدردلم میخواهد من به شماها ملحق شوم
وازین دلتنگیها خلاص شوم آری دلتنگ شبها وروزهایی هستم که باهم بودیم
شب تاصبح پیش هم بودیم میگفتیم میخندیدیم اینقدر نعمت طنز تعریف میکرد
که اشک ازچشمانمان جاری می شد الان آن روزها کجا رفته ؟آن شبها کجاست
که کمی باهم گپ بزنیم شماها که رفیق نیمه راه نبودین
ولی این را میدونم که بدون من قول قرار گذاشته بودین که درفاصله چند سال باهم
پرواز کنین به دیدارپدرومادرم برویدآنجا آرام بگیرید.
اگردستم رسد برچرخ گردون
از او پرسم که این چین است واون چون.
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: مسعود رحیم زاده نبی رحیم زاده سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده
تاريخ : شنبه 11 تير 1401
| 18:35 | نویسنده : نبی رحیم زاده |