tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image سفربه گچان

دشت ودَمَن بارسنگین پنجه های شب رابه دوش می کشیدند.نوعی زندگی ِ متفاوت در رَحِم ِ شب

جریان داشت. آسمان،عائله داربود.قنادیل ِسماوی سقف ِ تیره ی شب راچراغانی می کردند.

گهگاهی شهابی خط می انداخت وچون لهیب ِ مشعلی که درجریان باد قرارگیرد،به ظلمت ِ به هم

پیوسته ی پایین دست نورمی پاشیدو سپس به کردار ِ اخگری سرگردان شعله اش را می

باخت.نفس ِ طاعون ِ سیاه ِ شب به شماره افتادوماعازم گچان شدیم.شب وروزهنوز در هم تنیده

بودندکه راه ِ غبارآلودوهزارپیچ اما شیرین وپرازستاره ی مقصدرادرپیش گرفتیم. صدای پای

خورشید که می آمد،رنگ ازچهره ی شب می پریدواندک اندک درپس ِ پرده ی امحاء قایم می شد.

حال ِ هواخوب بودونیروی نامرئی وصف ناپذیری در آن موج می زد.لختی بعد،از صُراحی ِ

افق، مَی به جوش آمد.مادر ِ شب فرزندی آتشین زاییدکه کژدم آسا اورابلعید. قله ها ارغوان

شدندومابه سوی رگه های روشنایی گام می انداختیم.صحنه ی آسمان از بازیگرتهی شدوشب که

چون مادری تعهدپذیر فرزندانش- ستارگان-رابه بلوغ رسانده بودودرمَرغزار ِ روزرهاکرده بود،

در پرده ی مبهم ِ رازناک وناپیدایی آرام گرفت. لحظاتی بعدارغوان،زرد شدوخورشید چون

زورقی زرّین سینه ی آسمان رامی شکافت.ازقله ها ودره ها جویبار ِ نورجاری شد. زلف ِ

جنگلهادرکاسه ی سیمین روشنایی فرو رفت.میوه های وحشی چون یاقوتهای آویزان گردن

درختان را زینت می بخشیدند.ماه، مقارن ِ مهربود.ازاربابش خلعت ِ زربَفت می گرفت وبی صدا

گستره ی پاسبانی شبانه اش راترک کرد. همه جادرتسخیر نوربود وما محصور ِ زیبایی ها

ومسحور ِ دلربایی ها. آغاز نوازش ِ آفتاب بود، هفت ونیم صبح،طریق ِ ۴۹۰۰متری به

انتهارسید. آب ِ آنجاجادوی مبارکی بودکه به یُمن ِ قدومش، زندگی دربستر ِ کوهستان قدکشیده

بود.درختان، پنجه درپنجه ی هم افکنده بودندوپرچین ها رادر ازدحام برگهایشان مکتوم کرده

 بودند. دست وصورت راکه به خنکای آب سپردیم،غبار ِ روزمرگی پَرگرفت.چای وصبحانه هم

تزاید ِ توان بود.نیم ساعت بعدراه ِ رفته رابرگشتیم.موسیقی جاری شده بود.زنجیره ی زمزمه ی

زنجره، قهقه ی پرندگان،دست افشانی برگهاو موزیک ِ نرم ِ نسیم،چون پنجه های لطیف اما

کارآمد پیچک ها،گُرده ی ناکامی ها را ازهم گسیخته بود. وقتی عقربه ها به ساعت ده پهلو

ساییدند،سفر به اتمام رسیداما افسوس که واژه ها زندانی ِ ذهن بودندوتوصیف لحظه ها بی مایه

                                                                                                       شد.

با قلم استاد جواد صیادی


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها
برچسب‌ها: سفربه گچان , نعمت رحیم زاده , سمیه رحیم زاده , مسعودر رحیم زاده ریبوار

تاريخ : جمعه 23 شهريور 1403 | 10:1 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

من لطافت نسیم،سیپدی سپیده، نستوهی کوه


و صداقت آیینه را در تو می نگرم....مادر،


گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛


دریاها به تو غبطه می خورند؛


بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛و ملکوتیان بر تودرود می فرستند.


خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد.


تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.

 

ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم ...


شانس ديدنت را هر روز ندارم ...


ولي دوستت دارم...


وقتي دلم هوايت را ميكند حق شنيدن صدايت را ندارم...

 

وقت هايي كه روحم درد دارد و ميشكند شانه هايت را براي گريستن كم دارم...

 

وقت دلتنگي هايم , آغوشت را براي آرام شدن ندارم ...


ولي دوستت دارم ....


آري همه وجودمي ولي هيچ جاي زندگيم ندارمت و ميان تمام ندا شتن ها

باز هم با تمام وجودم د وستت دارم

باتمام نبودن ها دوستت دارم مادرم


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه رحیم زاده , مسعود رحیم زاده , نعمت رحیم زاده , نبی رحیم زاده

تاريخ : جمعه 23 دی 1401 | 9:4 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

مسافرهای بی بازگشت من دلم به وسعت آسمانها برایتان تنگ است وچقدر از

تابستان وپاییزش نفرت دارم اگر دست من بودمرداد ومهر ماه را ازتقویم حذف میکردم

چراکه عزیزانم را ازمن گرفت چقدردلم میخواهد من به شماها ملحق شوم

وازین دلتنگیها خلاص شوم آری دلتنگ شبها وروزهایی هستم که باهم بودیم

شب تاصبح پیش هم بودیم میگفتیم میخندیدیم اینقدر نعمت طنز تعریف میکرد

که اشک ازچشمانمان جاری می شد الان آن روزها کجا رفته ؟آن شبها کجاست

که کمی باهم گپ بزنیم شماها که رفیق نیمه راه نبودین

ولی این را میدونم که بدون من قول قرار گذاشته بودین که درفاصله چند سال باهم

پرواز کنین به دیدارپدرومادرم برویدآنجا آرام بگیرید.

اگردستم رسد برچرخ گردون

از او پرسم که این چین است واون چون.


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: مسعود رحیم زاده نبی رحیم زاده سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده

تاريخ : شنبه 11 تير 1401 | 18:35 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

زِمِ سان چیه وهار هاتیه
ئرامِن چمان شه وارهاتیه

نه دلم خوَه شه نه دی خوَه شی هَه س
نه سفره ی عه یدو براوبه شی هَه س

ئرا سومَیه فره دل خارم
وچانی گیرم گِرّی بیمارم

ئِرا دو بِرام گُرّان ئاگِرم
سومیه ومه سعود یانعمت چِرّم

خوسه ی مه سعودم یانعمه ت بخوه م؟
په ژاره ی دلِم له کام شه ت بخه م؟

دلم ئَه لکه نِن له به نِ گیانم
تا له یه بیشتِر نشکی سقانم

له لیم شیویایه وِهارو نوروز
په شیوه حالِم دلِم پِرلَه سوز
وه ختی نورّمه کورَّه ی سومه یه
چمانی له نو بِرای له م چیه
ای دل تومه گرله جنسِ سانید؟
زنه وَه بانِ دِنیاوَه مانید

                                    با قلم دکتر بیت الله نوریــان


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: ِئرا نعمت وسمیه ومسعود

تاريخ : چهار شنبه 25 اسفند 1400 | 8:19 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید

و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید

تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی

و بودنت را افسانه ساختی.

باور ندارم رفتنت را
باور ندارم نبودنت را

چرا که بیصدا و ارام

با بالهایی از جنس نور پر گشودی


و هنوز هم گرمای حضورت مرا در بهت فرو برده


تصویر مهربانی هایت هنوز بر چشمانم قاب گرفته شده


و عطر شیرین لبخندت در فضای خانه آکنده


نه تنها من که شمعدانی ها نیز سوگوار رفتن تو اند


و اقاقی ها ،سیاهپوش و ماتم زده رد پای عبور تو را دنبال میکنند


کاش سفرت را بازگشتی بود


کاش انتظار امدنت را پایانی بود


اما خوب میدانم که رفتی تا همیشه


و ما را در بهتی عظیم جا گذاشته ای تا بی نهایت


ماندگاری در خاطر به اندازه روزهای حضورت.

                                                                        با قلم  مهندس حسن محمد زاده


موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: باور ندارم نبودنت رامسعود رحیم زاده

تاريخ : پنج شنبه 27 آبان 1400 | 20:43 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

بهار و این همه دلتنگی!!!؟
نه...


شاید فرشته‌ای فصل‌ها را به اشتباه
ورق زده باشد!


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: بهار ودلتنگی , سمیه رحیم زاده , نعمت رحیم زاده , نبی رحیم زاده

تاريخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1400 | 19:7 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

زمستان است و سرمایی که جانسوز
غمِ داغِ فراقت استخوان سوز


خیالت آتشی در دل بپا کرد...
که آه ِ شعله هایش آسمان سوز!


موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: نعمت رحیم زاده سمیه رحیم زاده

تاريخ : جمعه 3 بهمن 1399 | 19:37 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

گفته بودی خانه می سازم ,نگفتی روی آب


گفتی بودی ماندنی هستم , نگفتی توی خواب


گفته بودم من چگونه بودنت را باور کنم!


گفته بودی از دو چشمانم , نگفتی توی قاب


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: خانه ای روی آب , سمیه رحیم زاده

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1399 | 15:24 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

کاش مادر برای روز مبادای من
کمی از خنده های کودکی ام را

زیر فرشها پنهان می کردی

دلم نزدیک بهار
یک خنده بلند از ته دل می خواهد


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسب‌ها: کاش مادر

تاريخ : دو شنبه 5 اسفند 1398 | 10:51 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

مَنعَم نکن از گریستن
آنجا که دل می شکند
و خورشیدِ امید رو به خاموشی میرود
مسیرِ اشک چون رودی
که از کوهستان سرچشمه می گیرد


جاری می شود
از آب شد آرزوهایم
اینک که به حکم گردش ایام

 وبی وفایی روزگار
باید دنیای فانی را رها نمایم
کالبدم را به تو می سپارم
ای زمین که جز درد برایم ارمغانی نداشتی

 


موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: سمیه رحیم زاده رهگذر غمناک مسیر اشک

تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 | 13:5 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.