زمستان که از راه مي رسد
ياد گرمى دستان تو مي افتم.
نيستى تا ببينى
چقدر بى تو سردم
چقدر پر از دردم
اجاق شعرم کور است
و لبخند شبانه ام تلخ
کلبه ى خيالم پر از اندوه
و کشتزار غزلم خشکيده
خورشيد از پشت کوه ذوقم طلوع نمى کند .
درختان باغ سپيدم خشکيده اند و چشمه ى اشکم بى آ ب.
يلدا که آ مد
ياد گيسوان سياه بلندت افتادم که چه شاعرانه به مواجى آ بشار بر شانه هايت ريخته بود.
تو که بودى يلدا نه تاريک بود نه بلند .
تو که بودى همه جا مهتاب بود و ستاره باران .
بى تو ستاره ها کوچيدند و باران هم به فراموشى سپرده شد.
يلدا چه زود آ مدى و چه زود رفتى....
« استاد جلال کوهی »
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسبها: فراموشی باران
تاريخ : چهار شنبه 2 دی 1394
| 11:40 | نویسنده : نبی رحیم زاده |