خویشکه گه م سلام برا گه م سلام
ئرا چه ئمسال سه ر نیاینه لام؟
بی ئیوه عیدم عزاو پژاره س
دلم هم پرخیون هم تیکه پاره س
خویشکه طفلاند ویلان و ویله ن
بی دالگ دلسوزو بی یاروخیله ن
دلداری کوره د یاگه ردیوته د بم؟
بی فریادرسم ته بیوش چه بکم؟
خه م بی برای یاگه ر ته بخوه م؟
عقده یل دلم لای کی وا بکه م؟
چاره چفته گی یتیم و یه سیر
له روژان جوربارو،وشه وان دلگیر
بیستیون برمی بشکیه ی سیونی
وه بی که س رشیا سمیه خیونی
ژیره دبوگه وبان کیوی طاق وه سان
را کوشتی زائر ه شاه خراسان؟
خویشکه باد ته چیو دوام بارم؟
هم بی دلسوزو هم بی خم خوارم
قیل و خه رگاو گه رم وه سرا
شاید سو مه یه بایدن له ده را
دیونمدوه خاو روحد خه م باره
حوال پرسمید سوو ئیواره
دلم وه روژ په ین شه مه خوشه
سنگ مزارت که م ئاوه ره شه
خوشک و براگه م روحدان شادو
مالدان له ناو بهیشت آبادو
بیت اله نوریان(ایلیا)
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: خویشک و برا
دلـم گرفتـه ای قلم ، امشب به من یاری بده
بشکن سکـوت تلخ را، تـا صبح دلداری بده
هرشب نشستم تاسحر، با غصه میبارم ولی
بر چشمهای خسته ام، یکخواب اجباری بده
دلخسته ترازخسته ام ،ازاین همه زخم زبان
امشب بیـا و مـرهمی، بر دردِ تکـراری بده
رفت و نرفت از یاد من ،لبخند زیبایش ولی
راه گریزی را نشان ،از ایـن خـود آزاری بده
در خواب من می آید و، بس دلربایی میکند
رحمی کن وبیداریم ، فرصت به دیداری بده
سهم من ازاین زندگی،غیرغم و حسرت نبود
پس تکیه گاهی محکم از، یار وفا داری بده
دلخسته از نـامردمی ، سنگ صبور غصه ام
ای روزگــارم مرد باش ، تغییر رفتـــاری بده
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
برچسبها: دلم گرفته ای قلم
رفتی
مثل برق که از خانه
به چشمهای خدا وصل کردهام سُرمم را
میخواهم از این تخت
که مثل قبر بغلم کند تخت
دلتنگیام تنگتر از تُنگهای آب
تا پخش شود از قاب عکسهایت
سکوت با روایت تصویر
کاش جاسازیاش میکردم
خانه را در تابوت نبودنت
نشستهام در نبودنت
تلفن میکنم به شماره ات
و کسی آنور خط نیست
بعد از تو سالهاست
از خودم رفتهام...
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)
شبم بی تو شبی تاریک و خاموش
به آهنگ غم دل می کنم گوش
سکوتی سرد با من همنشینه
شدم تک لالۀ دشت فراموش
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهاروایات وداستـــــــان ها
برچسبها: شبم بی تو
مادر سلام ...
بعداز رفتن نابهنگامت به پای سمیه ونعمت نشستم
مادر سمیه ونعمت بزرگ شدند گل وجودشان شکوفا شد
اما مادر خیلی زود درست زمانی که می رفت شکوفه های وجودشان ثمر دهد پرواز کردند
نمیدانم دلتنگ شما بودند یا از ما خسته بودند
اما مادر به سوی تو آمده اند مواظبشان باش
سمیه خسته سفر مشهد ونعمت خسته ی راه دور نقطه صفر مرزی است
مادر در صبح سرد زمستان 71 که رفتی تمام ما را با خود بردی
نامه ای را که بر روی گلبرگهایی از دلتنگی نوشتم...
در سکوتی زیبا آب برد...من خدا را نقاشی کردم مادر...
خدا به شکل بوسه های تو بر پیشانی من بود...
مادر من از آن آخرین بدرقه ات تا پشت دیوار بی کسی نوشتم وبغض کردم...
مادر در این سوی بی خوابی... من هرشب پر نور ترین ستاره را تو می بینم ...
شنیده ام کوله باردوران کودکی...مرا سنگ صبور خویش کرده ای مادر...
منهم در آن آیینه که داری یادگاری ... در آن هرشب تصویری از تبسم تورا می بینم
مادر... ای زیباترین احساس ... قشنگترین بنفشه...ستاره ام راخیلی وقت است که گم کرده ام...
بمناسبت سالگرد کوچ مادر
برچسبها: مادر سلام
در
ورق پاره های قلبم
از شمامی نویسم ازخودم از احساس پوچی که
هر لحظه مرا تا نبودن ها می برد
هوای حوصله ام ابری
است چشم دلم بارانی
و اشکم برای گریستن

یاد تان آتشی زده بر دلم
که تااستخوان ها می سوزاند ومیشکند
یادتان تمام وجودم را به یغما برده است
مگر می شود دوجوان را دوگل زیبا را در زیر خروارها خاک
مجسم کرد
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: به یاد نعمت وسمیه
و آن روز ها که شما بودین وهمه باهم بودیم
و در کلبه محقر خویش زندگی می کردیم
و آن روز ها که دریا آبی بود
و آن روز ها که نعمت وسمیه بودند ودر انحصار باد خزان نبودند
و آن روزها که زندگی شیرین بود خبری از سایه شوم دیگران نبود
و آن روز ها که نعمت بود وسمیه
ومن در کنارشان اما بدون غم ودرد ورنج امروز
و آن روز ها که هر کدام به کار خویش مشغول
متولد دهه ی شصت بودین
و مرداد وشهریور ماه دریکم وبیست ودوم و چند شنبه ای که نمی دانم
باقامتی استوار ولبانی خندان
و
و آن روز ها تمام شدند
در سالهایی که هزارو سیصد ونود یک ونود شش بودند
در مرداد ی که بیست وسوم بود
در روزهایی با نام دوشنبه و یکشنبه
در صبح وظهری که ساعتش هفت ونیم و چهاربود به وقت رفتن شما
آن روز ها تمام شدند
در سردخانه ای که به سلام ایستاده بودین
به قنوت شاید
و دست راستتان بر سینه ی چپتان گواهی می داد که این قلب شما بود که تاب نیاورد
و آرام آرام چشم هایتان را بر روی تمام آرزوهایتان بستین ورفتین
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: وآن روزها
وقتی تو رفتی
از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت
از دست من وز دست ما اینده ها رفت
وقتی تو رفتی
مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد
وقتی تو رفتی
دنیا به چشمم از قفس هم تنگ تر شد
وقتی تو رفتی اندوه شوق زندگی را از دلم برد
وقتی تو رفتی
برگ درختان زرد شد خورشید افسرد
وقتی تو رفتی مرگ خندید
در جمع ما انگیزه های زیستن مرد
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها
برچسبها: وقتی تو رفتی
صبح همیشه فواره ی زیبایی نیست، گاهی تیره ترازظلمت ِ یلداست.شعاع ِ خورشیدهمیشه مبشّر ِ روشنایی نیست، گاهی ازدحام ِ تلخ ِ دشنه های دشمنی می شود که برگلوی معصومیّت فرو می نشیند.تابستان نیزهمیشه پیام ِ پختگی نمی آورد،گاهی اقبال وعاطفه را به انجماد می کشاند.گاهی فصل ها با مسمّا نیستند.تابستان،برای من ِ خزان می کند.ازحلقوم ِ مرداد بادخزانگربرگریز برمی آید.صبح،روشنی را می آلایدوخورشید پهلوبه ناکامی می ساید.

این وارونگی های بی هنجاررامن به تجربه نشسته ام.صبح ِ سیاهی که خورشیدش در تابستان ِ گرم وسوزان ِ نامرادی،تیرهای آتشین خود راازچلّه ی تلخ ِ قساوت رهاکردوبرپیکرِ دُردانه های حیاتم فرود آوردوبرگهای امیدم را از درخت ِ زندگی تکاند،گامهایم را خسته کرد و راه ِ نفسم را بست. آنچه در آیینه ی بی آیین آن صبح ِ بی مروّت دیدم،انکسار ِ دائمی وجود سراپا غمم بود و هجمه ی آلام.
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: به یاد خواهرم سمیــه رحیم زاده
سمیـــــــــه جان خواهـــرم
عزیز معراج رفته!
اولین سالگرد آسمانی شدنت مبارک!
یک سال از غروب ناباورانه ات گذشت
یک سال از پرواز آسمانیت گذشت
یک سال که برای ما یک قرن تمام شد
یک سال که بایادت تلخ ومات ومبهوت به پایان رسید.
اما غم فراقت همچنان باقیست وجایت تا ابد بین ما خالیست.
آه خواهرم سمیه جانم!
یک سال است که دلتنگی هایمان را در کنار مزارت سپری میکنیم ودر نهایت ناباوری باورمان شده که دیگر نمی آیی ودیگر نباید منتظرت باشیم.
سمیه جان خواهر مهربانم!
بی نهایت دلم برایت تنگ شده.
آخه مگه میشه آدم دلش از دوری خواهرش تنگ نشه؟
آنهم خواهری که دریایی از مهر ومحبت وصداقت بود.
آخ خواهر خوبم باورم نمیشه یک سال بدون تو گذشت
عزیز دلم هنوزهم طنین صدای دلنشینت در گوشم می پیچد ان روی ماهت در نظرم ویاد مهربانیت در قلبم است
هروز خاطرات شیرینت برایم پر رنگ تر می شود.
خواهرم چطور می توانم آن سیمای زیبایت صدای دلنشینت؛ خلق خوی شیرینت وخاطرات مهربانیت را فراموش کنم؟
حتی زمان هم توان زدودن عشق ویاد تورادر قلب وروحم نخواهد داشت.
میگویند فراموشی هنر است...
امامن بی هنر ترین انسان روی زمینم.

سمیه جان خواهر نازنینم!
ازآن روزکه دست بی رحم اجل درعنفوان جوانی درحالی که آرزوهای زیادی برای محمد وبهار داشتی وجود پرمهرت را به آغوش کشید
از آن روزی که دست تقدیر تورا از باغ زندگیت جدا کرد ودفتر زندگیت را برای همیشه بست وجز مشتی خاک برای ما نگذاشت آه وبغض وغم مهمان دل هایمان شده وابر دل هایمان در فراق تو مدام در حال باریدن است
دیگر از آن روزهای آبی وآسمانی ما خبری نیست ودیگر رنگ شادی وخنده از ته دل را ندیدیم.
من از این سرنوشت دلگیرم که شمع پر فروز وجودنازنینت را خیلی زود ونابهنگام خاموش نمودوآسمان دل مارا برای همیشه ابری وغمگین کرد.
راستی عزیزم از آسمان چه خبر؟
دلت برای بچه هات تنگ نشده؟
محمد وبهار خیلی دلتنگ تو هستن!
یک سال است که شب وروز چشم بر در دوخته اند ومنتظر آمدنت هستن.
آنها چطور به نبودن توعادت کنن؟؟
آه خواهرم مهربانترین فرشته آسمانی! بچه هایت دلشان آغوش گرم تورا می خواهدآنها به دستان پر مهر تو خیلی محتاجن.
آه عزیز دلم انگار بچه هایت هم کم کم دارن باور میکنن که تو دیگر نمی آیی.
وقتی از بهار می پرسیم مامانت کو؟ با صدای نزار ومعصومانه اش می گوید
رفته خدا....
هنوز تلفظ پیش برایش مشکل است
محمدمهدی هم اشک در چشمانش جاری می شود ومظلومانه از غم بی مادری به کنجی پناه می برد
راستی نمی خواهی از فرزندانت احوالی بپرسی؟
تو که حتی یک لحظه آنها را هم رها نمی کردی
در کلاس درس مدام با تلفن احوالشان را جویا می شدی
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: یک سال از پرواز آسمانیت گذشت