گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید
و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید
تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی
و بودنت را افسانه ساختی.
باور ندارم رفتنت را
باور ندارم نبودنت را
چرا که بیصدا و ارام
با بالهایی از جنس نور پر گشودی
و هنوز هم گرمای حضورت مرا در بهت فرو برده
تصویر مهربانی هایت هنوز بر چشمانم قاب گرفته شده
و عطر شیرین لبخندت در فضای خانه آکنده
نه تنها من که شمعدانی ها نیز سوگوار رفتن تو اند
و اقاقی ها ،سیاهپوش و ماتم زده رد پای عبور تو را دنبال میکنند
کاش سفرت را بازگشتی بود
کاش انتظار امدنت را پایانی بود
اما خوب میدانم که رفتی تا همیشه
و ما را در بهتی عظیم جا گذاشته ای تا بی نهایت
ماندگاری در خاطر به اندازه روزهای حضورت.
با قلم مهندس حسن محمد زاده
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: باور ندارم نبودنت رامسعود رحیم زاده
مسافر بی بازگشت من آرام بخواب دیگر صبح
زود از خواب بیدار شدنی نیست که باچشمانی خواب الود پیچ وخم
جادها را طی کنی که مبادا دیر تر
به سر کارت برسی دیگر نه کاری هست نه امیری که بهت گیر دهد و
نه کسی چشم به راهت تا ابد
بخواب ای داغ بردل نشسته
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های من
برچسبها: مسعود رحیم زاده سفر بی بازگشت مسعود
دلـم تنگ است!!!
بغض سنگینی گلویـم را میفشارد
و خیـال خالی شدن ندارد انگار!
مُـدام چنگ میزند گلویـم را
و بودنت را انتظار میکشد.
کاش دیروزی نبود
تا خاطـراتت در آن نقش نمیبست!
و کاش فردایی نباشـد
وقتی قـرار است
تــو در آن نباشی..!!!!
برچسبها: سمیه رحیم زاده , نعمت رحیم زاده , نبی رحیم زاده
من زاده ی تابستانم؛ اما دلم از سفر تابستان وگرمای تابستان می لرزد؛
تابستان برای من جذابیتی ندارد؛
مرا با این فصل کسالت بار کاری نیست
از بهار تابستان وزمستان ،از گردش ایام متنفرم
تابستان برای من فصل خزان است؛تابستان فصل جدایی ابدی از عزیزان است
تابستان من نسیمی ندارد ومه ی غم انگیز دنیایم را پوشانده است.
تابستان فصلی که باران نداشت ؛اما خزان داشت.
سکوت چه بلایی که بر سر آدم ها نمی آورد..
یک دنیا حرف نگفته صف میکشد پشت دیوار لب ها...
چه بغض هایی که دفن میشود در گلو...
حتی هوا هم هوای دلخوری میشود...
سکوت است دیگر..
شاید مملو باشد از حرف هایی که نیمه شب در صفحه
ذهنمان خطور می کنند اما سرنوشتشان در گلو ماندن اسا...
نه شنیده شدن...
سکوت هوای دلگیری دارد..
بغض سنگینی دارد...
غم سهمگینی دارد...
سکوت جنازه ی احساسی است که به دست خودمان به دار کشیده شده...
بهار و این همه دلتنگی!!!؟
نه...
شاید فرشتهای فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد!
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هانگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: بهار ودلتنگی , سمیه رحیم زاده , نعمت رحیم زاده , نبی رحیم زاده
گل باغ امیدم رفته از دست
غریبانه، شبی بار سفر بست
غمش زد آتشی بر قلب خسته
که تا روز ابد، دل را شکسته
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده
همه آرام گرفتند وشب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من ویاد تو بود
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: چشم من ویاد تو سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده
زمستان است و سرمایی که جانسوز
غمِ داغِ فراقت استخوان سوز
خیالت آتشی در دل بپا کرد...
که آه ِ شعله هایش آسمان سوز!
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: نعمت رحیم زاده سمیه رحیم زاده