با بغضهای در گلو مانده به خلوت بی همتای آسمان امشب نگاه میکنم .
نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است .
یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه .
نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است .
یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه .
سکوت را صدای مرغ شب می شکند ، گویا او هم بی خواب است امشب .
چیزی در من مرا به این حال می خواهد ، کدامین گناه کبیره را مرتکب
گشته ام که نبودن وندیدن روی ماهت شکنجه من شده و چه سخت
شکنجه ایست .
چشمانم بی طاقتند که اینگونه نم نم میخوانند از دلتنگی ام .
از غمهای نهفته در میان قفسه تنگ سینه ام
به زمان قسم برادرم که باور مرگ برای من راحت تر از مرگ ناباورانه وغریبانه
توست. چه زود بار سفر را بستی رفتی
امشب چقدر من و شب و مرغ یاحق گوی شب اندوهگینیم
مرغ یاحق گوی شب با صدایش سرود غم را می سراید ، شب با
خلوت وسکوت و ظلماتش و من با اشک هایم .
گشته ام که نبودن وندیدن روی ماهت شکنجه من شده و چه سخت
شکنجه ایست .
چشمانم بی طاقتند که اینگونه نم نم میخوانند از دلتنگی ام .
از غمهای نهفته در میان قفسه تنگ سینه ام
به زمان قسم برادرم که باور مرگ برای من راحت تر از مرگ ناباورانه وغریبانه
توست. چه زود بار سفر را بستی رفتی
امشب چقدر من و شب و مرغ یاحق گوی شب اندوهگینیم
مرغ یاحق گوی شب با صدایش سرود غم را می سراید ، شب با
خلوت وسکوت و ظلماتش و من با اشک هایم .
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: اشکهای شبانه من
تاريخ : جمعه 1 اسفند 1394
| 1:38 | نویسنده : نبی رحیم زاده |