روزی مردی به اسم حسنعلی کبابی را آماده کرد تا با همسرش صرف نماید .مرد آتش را
روشن وبه همسرش گفت که: چه کباب بامزه ای برایت بپزم .زنش به او گفت:
بگو انشا الله
؛مرد گفت :انشالله برای زمانی است که سرنوشت چیزی معلوم نباشد.ما که
غذایمان آماده
است ،بنابراین انشالله نمی گویم, پس از آماده شدن کباب .به زنش گفت: سفره را
آماده کن تا
کباب را بیاورم,زن باز گفت: بگو انشاالله جواب داد نمی گویم.کباب را سر سفره
گذاشت آماده
برای خوردن؛ زنگ خانه بصدا درآمد. در باز کرد,دید چند مامور پشت در خانه
اند از او
پرسیدند منزل حسنعلی؟ گفت :بله گفتند: تا پاسگاه باید با ما بیایی,گفت :بیایید باهم
چند لقمه
کباب بخوریم بعد می رویم ماموران قبول نکردند.خلاصه ماموران اورا با همان
لباسها به
پاسگاه بردند. از بخت بد آن شخص ؛رییس برای ماموریت بمدت سه روز جایی
رفته بود
.زمان باز گشت پرسید: حسینعلی را دستگیر کردید؟گفتند :قربان حسنعلی را
گرفتیم ؛رییس
گفت:اشتباه کردید من حسینعلی را گفتم نه حسنعلی.القصه حسنعلی را بعد از سه
روز آزاد
کردند.به خانه برگشت و زنگ در رابصدا درآورد .زنش پرسید کیه؟ گفت:انشاالله
در را
بازکن تا انشالله بیام تو .آری هر چیز با اراده وخواست خداست . بدون اراده
باری تعالی
هیچ کاری انجام نمی پذیرد. پس برای انجام هر کاری باید اول گفت : انشا الله
نقل داستان از حاج محسن عباسی
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان ها
برچسبها: گفتن انشا الله انشاالله بگو انشاالله گفتن انشا ا انشا ا